تشکیل رژیم منحوس و تروریستی صهیونیستی در اراضی غصبی فلسطین، حاصل توطئه و همکاری جریان صهیونیسم و دولت انگلیس و بر پایه منافع اقتصادی و سیاست سلطه بر منطقه غرب آسیا، با تجزیه امپراتوری عثمانی بوده تا از آن به عنوان یک سرپل یا قلعه نظامی برای کنترل و سلطه بر این منطقه راهبردی استفاده کنند.
با افول قدرت انگلیس و سردمداری نظام استکباری غرب توسط امریکا در دورههای بعدی، امریکاییها حمایت همهجانبه از صهیونیستها را دنبال کرده و سایر دولتهای غربی، به ویژه انگلیس، فرانسه و آلمان نیز با امریکا همراه شده و برای تثبیت اشغالگری صهیونیستها و توسعه اشغالگری و غصب، با سخاوت تمام کمک کردند.
با وجود اینکه صهیونیستهای اشغالگر در تمام عمر ۷۵ ساله اشغالگری، به جنایتهای بزرگ، نسلکشی و نقض آشکار حقوق بشر دست زدند که با ارزشهای ادعایی دولتهای غربی مغایرت داشته و بخشی از آن برای اقدام علیه دیکتاتورهای خادم امریکا مثل صدام کفایت میکرده، اما این حمایتها ادامه داشته و حتی جنایتهای بزرگی، چون کشتار بیش از ۴۲ هزار فلسطینی در نوار غزه که عمدتاً با حمله به خانههای مردم، مساجد، مدارس و حتی بیمارستانها بوده، مانع آن نشده است.
جنایتهایی که نسلکشی و نقض آشکار حقوق بشر به حساب آمده و با محکومیت دادگاه بینالمللی مواجه و حتی اعتراض بخشهای نخبگانی جوامع دولتهای حامی رژیم را نیز برانگیخته، اما با تسلیحات اعطایی امریکا و متحدان اروپایی صهیونیستها و حمایت حقوقی و اعمال نفوذ آنان در شورای امنیت سازمان ملل صورت گرفته و همچنان ادامه یافته است.
علت این همه حمایت و هزینه غرب برای حفظ موجودیت نحس رژیم صهیونیستی را باید در پیوند منافع نظام سرمایهداری غربی با این رژیم خبیث دانست که از نگاه آنان عنصری تعیینکننده در نظم حاکم در منطقه غرب آسیا و همسو با نظم جهانی مطلوب دنیای غرب محسوب میشود.
نظم مطلوب امریکاییها همان نظام تک قطبی با محوریت خودشان است که دولتهای اروپایی را در خود جا داده و به دنبال مدیریت و تسلط بر سایر کشورها هستند.
اهمیت راهبردی منطقه غرب آسیا و نقش آن در نظم جهانی از آن رو است که با برخورداری از موقعیت طلایی جغرافیایی در محل اتصال سه قاره بزرگ جهانی قرار گرفته و همچنین دالانهای مهم ارتباط و انتقال بین شرق و غرب از این منطقه عبور کرده و تنگههای مهم آبی از قبیل تنگه هرمز، باب المندب و سوئز نیز در این منطقه قرار گرفتهاند. تنگههایی که روزانه دهها میلیون بشکه نفت و هزاران تن کالا از آنها عبور میکند و مسدودسازی یکی از آنها میتواند موجب اختلال در انتقال شده و امکان مدیریت بر مسیرهای تجارت جهانی را فراهم میسازند.
مهمتر از این، منطقه غرب آسیا را میتوان انبار بزرگ انرژی دنیا دانست که روزانه دهها میلیون بشکه نفت از آن استخراج و چرخ اقتصادهای صنعتی را در شرق و غرب دنیا به حرکت در میآورند. همچنین حضور در این منطقه امکان پایش و مدیریت دولتهای اسلامی و روسیه را نیز فراهم میکند و نظارت بر بازار فروش نفت به چین و خرید کالا از آن را مقدور میسازد. کشورهایی که دولتهای غربی نگران افزایش قدرت و نفوذ آنها هستند.
از این رو، در اختیار داشتن منطقه غرب آسیا یکی از عوامل و ابزار برای اثرگذاری بر نظم جهانی است و قدرت یا قدرتهایی که بتوانند نظم حاکم بر این منطقه را به نفع خود تنظیم کنند، متغیری تعیینکننده در شکلدهی به نظم مورد نظر خود را در اختیار خواهند داشت.
دنیای سرمایهداری و استکباری غرب به سردمداری امریکا، امروزه به رژیم صهیونیستی به عنوان ابزار خود برای تأثیرگذاری بر نظم منطقه غرب آسیا نگریسته و از نگاه رهبر فرزانه انقلاب اسلامی «هدف آنها تبدیل این رژیم به دروازه صادرات انرژی از منطقه به جهان غرب و واردات کالا و فناوری از غرب به منطقه است و این یعنی تضمین موجودیت رژیم غاصب.»
برای تأمین چنین هدفی، در چند دهه گذشته، دولتهای غربی سخاوتمندانه، روی رژیم غاصب صهیونیستی سرمایهگذاری و تلاش کردهاند شبکهای از روابط سیاسی و تجاری را به نفع آن ایجاد کنند و با گسیل داشتن شرکتهای فناوریهای بالا به موازات رایزنی برای ایجاد دالانهای تجاری و تقویت بنادر رژیم، تصویری از شکلگیری هاب فناوری و ثبات سیاسی و قدرت بالای نظامی از آن را شکل دهند.
به گونهای که کشورهای اسلامی با فراموشی اصل منازعه راهبردی خود با رژیم جعلی صهیونیستی، یعنی اشغال سرزمینهای اسلامی و قدس شریف به دست این باند مافیای جنایتکار، آوارگی صاحبان اصلی اراضی، خود را مجبور به پذیرش این غده سرطانی و برقراری روابط برای بهرهبندی از مزایای قرار گرفتن در پیرامون نظم سرمایهداری دانسته و ایده آزادسازی فلسطین از اشغال را کنار گذاشته و به تدریج از روابط سیاسی و تجاری با جنایتکاران صهیونیستی رونمایی میکردند.
جالب اینکه زیرساخت این شبکهسازی هم تحت عنوان پیمان صلح ابراهیمی از سوی امریکاییها به کشورها دیکته شده و وجدان سران کشورهای عربی در این خیانت قومی و دینی، با روکش ایدئولوژی آرام و راضی میشد.
یعنی تکرار خیانت کمپ دیوید با ابعادی گستردهتر، بدون جنگ نظامی و با طراحی جنگ سرد و حساب شده، نظمی صهیونیستی را به منطقه تحمیل میکرد تا نظم تک قطبی لیبرال سرمایهداری را تقویت کند.
اما یکباره طوفان الاقصی این فرایند متکی بر زور و تزویر را بر هم زد و مجدداً فلسطین را مسئله اول جهان اسلام و بالاتر از آن جهان بشریت قرار داد و روند سازش و پذیرش نظم مطلوب سرمایهداری-صهیونیستی را متوقف ساخت.
حال سردمداران باند مافیای صهیونیستی رسماً اعلام میکنند که جنایت علیه مظلومان غزه و لبنان را برای آینده تمدن غربی و نظام سرمایهداری انجام میدهند و پیوند امنیت خود و منافع غرب را فریاد میزنند. سران کشورهای غربی هم با وجود آشکار شدن ماهیت ظالمانه، فاشیستی و آپارتایدی حاکم بر تل آویو و حتی انزجار ملتهای خود، به حمایت همهجانبه از رژیم برای جنایت روی آوردهاند. در حالی که منافع این نظم را فقط صاحبان شرکتهای بزرگ تجاری و تولیدکنندگان سلاح و سیاسیون حاکم بر غرب میبرند، اما هزینههای آن را مالیاتدهندگان غربی میپردازند؛ و جالبتر اینکه خروجی این همه هزینه و حمایت، موج جنایت و نسلکشی رژیم صهیونیستی است که بازتاب آن، تقویت مقاومت از یک سو و گسترش نفرت علیه صهیونیستها از دیگر سو را به دنبال داشته و شیشه عمر رژیم صهیونیستی را تهدید میکند.
اما ظاهراً رژیم و حامیان آن به وضعیتی رسیدهاند که برایشان حکم مرگ و زندگی را دارد و برای خروج از این وضعیت که بحران موجودیت و بقا برای رژیم صهیونیستی است، تمامی مرزهای اخلاقی و عقلانی را جابهجا کرده و جنایت برای نظم توهمی و مورد نظرشان را توسعه میدهند.